در بستر خورشید
قرار است امشب علی علیه السلام در بستر پیامبر بخوابد
تا مشرکین از خروج رسول الله صلی الله علیه و آله از مکه باخبر نشوند.
خانه در محاصره کفار است و علی علیه السلام آسوده
و رها در بستر پیامبر... در چند قدمی مرگ... .
حوالی صبح، مشرکان به خانه هجوم می آورند و به بستر می شتابند.
علی علیه السلام در بستر می نشیند.
شمشیرهای عریان بر فراز سرش، تشنه خونند و او آسوده
و صریح به چشمان خشمگین کافران می نگرد.
فریاد می زنند:
«پس محمد صلی الله علیه و آله کجاست؟!»
با لبخندی از جنس یقین، پاسخ می دهد:
«مگر او را به من سپرده بودید که سراغش را از من می گیرید؟!»
هنوز شمشیرها در غلاف فرو نرفته اند که کفار
شکست دوباره خود را به هم اعتراف می کنند.